مطالب اینترنتی




گفت‌وگو‌ی دوچرخه با خواننده و دو نوازنده‌ی گروه موسیقی بُمرانی


داستان جالب اجرا در سفر و تولد یک ترانه


کودک و نوجوان > فرهنگی – اجتماعی – حدیث ر‌غلامی:
کمی بیش از ۱۰سال است که اعضای گروه موسیقی بمرانی دور هم جمع شدند و کارشان را شروع کردند. در تمام این مدت هم‌چنان با هم دوست مانده‌اند.

بمرانی‌ها ذوق و خلاقیت را با تلاش و پی‌گیری گره زده‌اند و آرام‌آرام جای خود را در میان علاقه‌مندان موسیقی باز كرده‌اند.

شاید اعضای گروه بمرانی‌، مدت زیادی برای كار و علاقه‌شان سختی كشیده باشند، اما حالا دارند ثمره‌ی تلاش خود را می‌بینند.

بمرانی‌ها اواخر پارسال آلبوم گذشتن و رفتن پیوسته» را منتشر كردند كه با استقبال خوبی رو‌به‌رو شد. مخاطبان به‌ خوبی با این آلبوم ارتباط برقرار كردند. شاید بتوان گفت نام این آلبوم، حكایت خود همین گروه است كه سال به سال پخته‌تر می‌شود و هربار با خلاقیت، دست به نوآوری می‌زند و پیش می‌رود، یا به تعبیری می‌گذرد و پیوسته حركت روبه‌رشد خود را تداوم می‌دهد.

اعضای این گروه، چندی پیش، به‌مناسبت 10سالگی‌اش، کنسرت بزرگی در برج میلاد برگزار كردند، ولی هم‌چنان بی‌ادعا فقط به علاقه‌ی اصلی خود یعنی اجرای موسیقی و كار گروهی دوستانه فكر می‌كنند.

درآستانه‌ی نوروز، با بهزاد عمرانی، خواننده‌ی گروه، جهان(جهانیار) قربانی و مانی مزكی از نوازنده‌های گروه به گفت‌وگو می‌نشینیم تا از تجربه‌ی اجراهایشان در سفر، تأثیر این سفرها روی خودشان و زندگی‌شان، و همكاری‌شان با گروه‌های موسیقی غیرایرانی بگویند یا روند تولد ترانه‌هایشان را برایمان تعریف كنند.‌

دوچرخه شماره ۹۱۸

عكس: فرزانه قربانی

  • شما برای اجرای موسیقی و برگزاری كنسرت سفر رفته‌اید و می‌روید. این سفرها چه‌قدر روی موسیقی شما تأثیر می‌گذارد؟

بهزاد: بیش‌تر روی زندگی‌مان اثر می‌گذارند.

مانی: تجربه‌ی اجرا در سفر برای خود من تجربه‌ی خیلی جالبی بوده. فکر کنید برای كسانی موسیقی اجرا می‌کنید که حتی ممکن است زبان ترانه‌های شما را ندانند و متوجه نشوند شما چه می‌خوانید.

جهان: یعنی اصلاً آن نگاه تحلیل‌گر وجود ندارد. انگار طرف واقعاً آمده که فقط خوش بگذراند.

مانی: من یک‌بار بعد از اجرا با یک سوییسی که آمده بود آمستردام، صحبت می‌كردم و برایم تعریف می‌کرد که چه‌قدر به او خوش گذشته. کلی از انرژی آن‌جا گفت و بعد از 10دقیقه حرف‌زدن با او، تازه فهمیدم که خودش نوازنده‌ی ترومپت است.

این را که فهمیدم پرسیدم که خُب، حالا اجرای ما چه‌طور بود و در واقع کمی حرف‌هایمان تخصصی‌تر شد و او هم کمی درباره‌ی اجرا و این چیزها حرف زد. تازه آن هم با رویکرد مثبت وگرنه تا قبل از آن، مثل مخاطب معمولی فقط داشت از لذت‌هایش می‌گفت.

جهان: من یک چیزی به حرف‌های مانی اضافه کنم و بگویم بیش‌تر از این‌که این سفرها روی موسیقی ما تأثیر بگذارد، روی شخصیت آدم، روی زندگی آدم و روی نگاه آدم تأثیر می‌گذارد. مثلاً این‌که می‌بینی این دنیا چه شکلی است. هر‌جایی چه‌قدر با جاهای دیگر فرق دارد. چه‌قدر دنیایت بزرگ‌تر شده و فقط این‌شکلی نیست که تا الآن می‌دیدی.

بهزاد: یک کمی هم آدم آرام‌تر و راحت‌تر می‌شود. مثلاً خود من بعد از تجربه‌ی این تورهای موسیقی به صدای خودم روی صحنه گیر نمی‌دهم. می‌گویم بابا گیتارم را بده بروم اجرا کنم.

وقتی یادم می‌آید که کجاها ساز زده‌ام و انرژی روی صحنه چه‌قدر روی کار آدم مؤثر است، دیگر انرژی خودم را صرف این گیرها نمی‌کنم. یا کارها را دیگر به دست هم می‌سپریم و کار گروهی هم معنای دیگری پیدا می‌کند.

مانی: خود من قبلاً وقتی در حال انجام کاری بودم و می‌دیدم که کسی کار نمی‌کند شاکی می‌شدم. انگار بقیه‌ی افراد گروه به من بدهکار بودند. اما در سفر با یك گروه نمایشی كار كردیم.

كار این گروه را که دیدم، متوجه شدم این‌ها اصلاً به هم غُر نمی‌زنند، انگار هرکس، هروقت دلش بخواهد کار می‌کند، اما آخرش می‌دیدی همه‌ی کارها به بهترین شکل سروقت خودش انجام می‌شود و هیچ‌کس از دیگری توقع زیادی نداشت.

در سفر دوم هم شانس آوردیم و با یک گروه خیلی معروف و حسابی و قدیمی با 22 تا 23سال تجربه توی برلین آشنا شدیم. این گروه همه‌جای دنیا کنسرت گذاشته بودند و سلیقه‌شان هم به سلیقه‌ی موسیقی ما خیلی نزدیک بود. با آن‌ها تجربه‌ی ضبط موسیقی داشتیم. خیلی تجربه‌ی عجیبی بود. اصلاً انگار ما هشت ساعت توی کما بودیم. مدل برخوردشان با آدم‌هایی مثل ما که 20سال از خودشان کوچک‌تر بودند جالب بود.

جهان: انگار تجربه‌ی ما یک‌بیستم آن‌ها بود، معروفیت ما یک‌بیستم آن‌ها بود…

مانی: اصلاً جور عجیبی بودند. کاملاً گروه مستقلی هستند. حتی کارهای مالی و این‌جور چیزها هم در میان خودشان بود. بعضی‌هایشان نسبت به رهبر گروه، نوازنده‌های بهتری بودند، اما وقت ضبط که شد باید شیوه‌ی کارکردنشان را می‌دیدید.

یک نفرشان لیدر کار شد و تمام نظرها را هم گوش می‌کرد و بعد توی چهار ساعت تمرین کاری کرد که ما شاید توی یک ماه سر و کله‌زدن هم نمی‌توانستیم انجامش بدهیم.

جهان: توی یک اتاق کوچک‌، 16، 17نفر را اداره کرد و همه‌ی پیشنهادها را شنید و اجرا کرد و کار هم به شکلی کاملاً حرفه ای جمع شد.

مانی: ما این‌جا همه‌اش گیر تجهیزات داریم. فکر می‌کنیم مثلاً اگر میکروفنمان فلان باشد دیگر همه‌چیز عالی است. در صورتی که آن‌ها آلبوم‌های جدیشان با تجهیزاتی ضبط شده بود که ما اصلاً باورمان نمی‌شد.

بهزاد: داستان صدابرداری که اصلاً یک جورهایی برای من مُرد دیگر. چیزهای دیگری مهم شد برایم که خیلی از تجهیزات و این حرف‌ها مهم‌تر بود.

دوچرخه شماره ۹۱۸

  • اگر بخواهید خیلی ساده از چشم بمرانی قصه‌ی به‌دنیا آمدن یک ترانه را از لحظه‌ی اول تا لحظه‌ی ضبط برایمان بگویید، چه‌جوری تعریفش می‌کنید؟

بهزاد: حالت‌های متفاوتی دارد. قصه‌هایشان با هم فرق می‌کند. مثلاً من می‌نشینم توی خانه، گیتارم را دستم می‌گیرم، چیزی می‌زنم و بعد به نظر خودم باحال می‌رسد. آن را می‌آورم توی بمرانی و به بقیه می‌گویم. آن‌ها می‌گویند چه باحال است، اما این‌جایش را این‌طوری تغییر بده. آن‌جایش را این‌طوری عوض کنیم و بعد گروه‌نوازی می‌کنیم و کم‌کم درست می‌شود.

بعضی وقت‌ها هم یک نفر تمی دارد. می‌آید و می‌گوید من یک تم دارم. شعرش را چه کار کنیم؟ یک تخته وایت‌برد می‌گذاریم و همه بند به بند، قافیه به قافیه درگیر می‌شوند.

بعضی وقت‌ها هم فقط یک طرح داریم…

  • یعنی چی طرح داریم؟ مثلاً یکی از بچه‌ها می‌آید و می‌گوید آهای من یك طرح دارم که…؟

جهان: بگذار من یک نمونه‌اش را بگویم. مثلاً آهنگ سرمست» از همین آلبوم گذشتن و رفتن پیوسته»، یک بیت از سعدی در شعرش دارد. درست است؟ آن بیت را بهزاد با بیتی که خودش گفته بود ترکیب کرده بود. بعد آمد و گفت بچه‌ها فکر کنید که شعرمان ترکیبی از شعر خودمان با کار سعدی باشد…

دوچرخه شماره ۹۱۸

  • اتهامی به همین قطعه‌ی شما وارد شده. می‌گویند بمرانی می‌خواست ربطی به کارهای کلاسیک پیدا کند و این ترانه را توی کارهایش گذاشت. یا می‌گویند تهیه‌کننده می‌خواست کار بچه‌ها کمی مردم‌پسند بشود و آن‌ها این را ساختند.

بهزاد: نه، اصلاً. خیلی مستقل‌تر از این حرف‌هاست.

جهان: اصلاً بگو چرا اسم این قطعه سرمست» است تا معلوم بشود.

بهزاد: بله، بگذار همین را بگویم. من می‌خواستم شعری بنویسم که توی آن‌طرف هی به خودش دری‌وری می‌گفت، اما درباره‌ی یارش هی یک چیز زیبا را پشتِ ‌سر هم تکرار می‌کرد. خب، آن دری‌وری‌ها را که هی به خودم می‌گفتم، بلد بودم بگویم. اما آن چیز قشنگ درباره‌ی یار را بلد نبودم.

هرچیزی که می‌نوشتم می‌گفتم: اه، چه‌قدر بی‌خود شد» و خطش می‌زدم. مانده بودم، نمی‌دانستم چه کار کنم که یک‌هو توی گشت‌و‌گذارهایم این شعر سعدی را دیدم. به خودم گفتم وای سعدی چه‌قدر این را قشنگ گفته. اصلاً باید از خود همین استفاده کنم. در واقع زورم نرسید که به آن قشنگی بگویم.

مانی: درباره‌ی تهیه‌کننده هم بگویم که اصلاً آن‌ها این‌طوری می‌چینند که در یک آلبوم قطعه‌های خوب اول است. یک قاعده‌ای دارند و طبق آن قاعده اصلاً سرمست» قطعه‌ی مهمی برای تهیه‌کننده محسوب نمی‌شد.

جهان: یک دور برای شعر تیم‌کشی می‌کنیم. یک دور توی تنظیم تیم‌کشی می‌کنیم و این‌طوری می‌رویم جلو.

بهزاد: مثلاً توی قطعه‌ی مامان»، این‌ها داشتند یک چیزی می‌زدند و من و کیارش هم بی‌کار بودیم. رفتیم توی یکی از اتاق‌ها و ترانه‌ی مامان را با هم نوشتیم. یا مثلاً قطعه‌ی تنهای تنها» را من وقتی‌که آلبوممان را بسته بودیم آوردم و گفتم من یك کار بی‌خود پاپ هم نوشته‌ام.

اصلاً جرئت نمی‌کردم آن کار را بیاورم توی گروه. اما آوردم و بعد همه که شنیدند گفتند: وای، این خیلی باحاله.» و اصلاً قطعه حذف کردیم و این کار را گذاشتیم توی آلبوم.

دوچرخه شماره ۹۱۸

  • شما چه‌قدر ایده دور می‌ریزید؟

بهزاد: کم.

مانی: ما ایده دور نمی‌ریزیم. ایده‌هایمان را نگه می‌داریم.

جهان: چال می‌کنیم!

بهزاد: گنجه داریم!

مانی: ببینید، وقتی آهنگی دارد کار می‌شود، یعنی همه برای آن کار قانع شده‌اند. با جنگ و دعوا و بحث و گفت‌وگو بالأخره وقتی همه همراه هستند، کار اتفاق می‌افتد. برای همین وقتی ایده‌ای هست که فکر می‌کنیم پتانسیل دارد، جایی می‌ماند تا بعداً از آن استفاده شود.

تجربه‌اش را هم داریم. ایده‌ای که اول از آن استفاده نکردیم، اما دو سال بعد توی آلبوم دیگری، بخشی از آهنگ دیگری شد.

جهان: یا همان آهنگی که حذف کردیم و تنهای تنها» به جایش آمد بالأخره جایی نگهش داشته‌ایم.

بهزاد: هیچ‌چیزی دور ریخته نمی‌شود. امکان ندارد کسی بیاید و ایده‌اش را بگوید و ما بگوییم به ‌درد‌نخور است. بعد هم کار خام فاصله‌ی زیادی با کار ضبط شده دارد.

وقتی من آکوردهای قطعه‌ی کی چراغا رو خاموش می‌کنه» را می‌نوشتم بچه‌ها گفتند این آکوردها خیلی پاپ است و شبیه 90درصد آکوردهایی است که این‌روزها برای آهنگ‌ها نوشته می‌شود. اما وقتی آهنگ ضبط شد، اصلاً چیز دیگری شد.

  • خب، عید امسال شما ایران نیستید…

جهان: سال تحویل نیستیم، اما احتمالاً وسطش تعطیلات می‌آییم. عید تهران خیلی حال می‌دهد.

مانی: من توی عید تهران جوگیرترین آدم هستم. از اول‌های اسفند هفته‌ای یک بار می‌روم تجریش.

جهان: من هم همه‌چیز عید را دوست دارم، غیر از عیددیدنی.

بهزاد: یک قطعه‌ی عیدی هم داریم که جهان ساخته و خیلی خوب شده. شاید توی بهار بیاید بیرون. من خودم خیلی عید را دوست دارم. همه‌چیز توی عید پررنگ‌تر است. همه‌جا خلوت‌تر است. ظهر دوست داری بروی بیرون و دیزی بخوری. همه‌چیز توی عید کیف دارد.

دوچرخه شماره ۹۱۸



لینک منبع

مطلب داستان جالب اجرا در سفر و تولد یک ترانه در سایت مفیدستان.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

kalhorkoh مدرسه علمیه شهید صدوقى واحد 4 قم معماري اُرچين اینجا همه چی هست golshaniyad 18294962 رود تنها نيست خرید اینترنتی کتابخانه شهید حسینعلی نوروزی افتر معرفي فروشگاه هاي اينترنتي